رادین رادمردکوچولورادین رادمردکوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 28 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

رادین تربچه ی مامان وبابا

یک پست ترکیبی...

اینجا هم که رادین با جیغ و گریه اسرار میکنه بریم تو کوچه و بازی کنیم.... 16 فروردین تولد آنیسا جووون دختر خاله ی رادین بودما رفتیم و اونجا سر رادین کلاه تولد گذاشتیم خیلی دوس داشت اصلا هم درش نمییاورد خلاصه این که اون و آنیسا خیلی با هم رقصیدن و خوش گذروندن... ...
21 فروردين 1394

نه ماهگی

نه ماهگیت مبارک... امروز  نه ماهت شده وما یعنی من وتو خونه ی بابا بزگ .اقاجون من .هستیم اخه بابا ت برای کار به یه جای دیگه رفته. ماشالله تو هم که کم  شیطون نیستی و خیلی خوشت از پاره کردن کتاب های خاله هات میاد همین الان هم که دارم اینو  مینویسم  بسیار خشونت امیز به کتاب زیست خاله حمله کردی ولی خوشبختانه موفق به پاره کردنش نشدی  و شروع به جیغ وداد کردی که من این کتاب رو میخوام نه چیز دیگه ..... ...
4 آبان 1393

امید بودنم رادین عزیزم...

رادینکم این روزها باتکیه بر مبلها ودیوارها می ایستی فردا من وبابایی تکیه گاهت خواهیم بود ودر اینده ای نچندان دور تو تنها عصای پیری من وپدرت خواهی شد شیرینم به بودنت هایت دلخوشم دوری از تو از زهر هم برایم تلخ تر است پسرکم این روز هاانقدر شیرین و شیرین کار شده ای که با یک استکان چای تلخ هم خنثی نمی شوی ,چشمانت برایم مانند خورشیدوچراغ راه های تاریک است و دستانت عصای پیری ,قدم هایروز به روز استوار تر و هموار تر میشود خداوندا تنهااز تو بودنش را تمنا میکنم پس این مادر چشم در انتظار را ناامید مکن. ...
27 مهر 1393

بدون عنوان

نفسم. عمرم.بهانه ی زنده بودنم.... همیشه برایم بمان... این وبلاگ رانه برای تو بلکه برای خودم ساخته ام تادر دوران پیری باخاندان خاطرات کودکی ات جوان شوم وان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لماسمعوالذکر ویقولون انه لمجنون وماهوالا الذکرالعالمین رادینم.جوانمردم ... کارم دارد بجایی میکشد که ثانیه ای باتوبودن رابه دنیاعوض نمیکنم ...
27 مرداد 1393