سرما خوردگی
یکی بود یکی نبود...
یه روز ی تو یه یک روزی برفی تو یکی از بیمارستان های درهشهر پسر کوچولوی نازی به دنیا اومد که مامان باباش اسم اونو رادین گذاشتن.
رادین قصه ی ما روزای اول که به دنیا اومده بود خیلی مامانش رو اذیت میکرد .
اخه خیلی به سختی شیر میخورد و شبا همش گریه میکرد خلاصه جونم براتون بگه پسر کوچولوی ما کم کم بزرگ تر
شد و اذیت کردناش هم کمتر شد اما هنوز تموم نشده ..
تا این که برا چندمین بار سرماخورد ومامان بابای این پسر شیطون اونو پیش دکتر بردن و دکتر براش دارو نوشت
اما باید به زور دارو هاشو بهش بدن ماشالله زورش هم که کم نیست از اینا گذشته شبها راحت نمی خوابه واز اینکه مامانش رو اذیت کنه بیشتر خودش اذیت میشه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی