مسافرت...
سلام دوستان مرسی که در نبودمون فراموشمون نکردید وبهمون سر زدید..
واما...
سلام پسرم ...
ببخش اگه دیر بهت سر زدم اخه مامان فدات تو این چند وقت همش مسافرت و اینور اون ور بودیم ...
چند روز پیش یعنی روز چهار شنبه بعد ظهر را افتادیم و مقصدمون خونه ی عمه فروزانت تو خرم اباد بود که حدود ساعت شش عصر به اون جا رسیدیم ..
خلاصه بعد از شام خوردن تو خوابت میومد و تا با ماشین دور ت نزدیم نخوابیدی...
تا این که صبح شد و عمه جونت برات نوبت اتلیه زده بود که منو باباو عمه فرو بردیمت اتلیه و چند تا عکس قشنگ ازت انداختیم ..
خلاصه جونم براتون بگه برگشتیم خونه ومنتظر شوهر عمت شدیم تا بر گرده
اها نگفتم اقا مصطفی صبح زود رفت سر کار ...
تا این که گوشی بابا زنگ خورد و بهش گفتن باید فردا بره سر کار .حسابی حالمون گرفته شد .اما تو این مدت کم خیلی بهمون خوش گذشت .ما هم بعد اومدن اقا مصطفی نهارمون رو میل کردیم وراه افتادیم
اما تو راه تو خیلی وجه ووجه میکردی و اسرار داشتی بشینی بغل بابا و فرمون رو محکم بگیری اما تو راه و جاده ی شلوغ امکان پذیر نبود برا همین هم تا رسیدیم همش تو ماشین با من کشتی گرفتی قربونت برم الهی.......
راستی عکس های جدید رادینم رو به زودی میزارم .عکس های اتلیه قرار شد عمه وقتی اومد با خودش بیاره اون ها رو هم میزارم.....