رادین رادمردکوچولورادین رادمردکوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 28 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

رادین تربچه ی مامان وبابا

امید بودنم رادین عزیزم...

رادینکم این روزها باتکیه بر مبلها ودیوارها می ایستی فردا من وبابایی تکیه گاهت خواهیم بود ودر اینده ای نچندان دور تو تنها عصای پیری من وپدرت خواهی شد شیرینم به بودنت هایت دلخوشم دوری از تو از زهر هم برایم تلخ تر است پسرکم این روز هاانقدر شیرین و شیرین کار شده ای که با یک استکان چای تلخ هم خنثی نمی شوی ,چشمانت برایم مانند خورشیدوچراغ راه های تاریک است و دستانت عصای پیری ,قدم هایروز به روز استوار تر و هموار تر میشود خداوندا تنهااز تو بودنش را تمنا میکنم پس این مادر چشم در انتظار را ناامید مکن. ...
27 مهر 1393

چار دست وپا...

این روزا دیگه کسی نمی تونه جریت کنه چیزی به خصوص لب تاپ وتبلت و.... روی زمین رها کنه و بره چون تو با سرعت 120کیلو متر در ثانیه به اون جفت میکنی و اون ماسماسک های از خدا بی خبر رو منبع اب میکنی اب دهنتم ماشالله که کم نمیشه البته دیگه کم کم میخوای وایسی سرپا گوسه کنار مبل و عسلی ها رو میگیری و بلند میشی .. . ...
24 مهر 1393

اش دندون...

رادینم الان دیگه سه تا دندون در اورده,بعد از این که اولین دندونت پیدا شد مامانم پیشنهاد اش دندون داد خلاصه باکمک ننی جون و خاله های تربچه یه اش دندون خوشمزه پختیم بین در وهمسایه تقسیم کردیم... ...
24 مهر 1393

شروع به غذا خوری...

این مدت که نتونستم بیام سر بزنم به وبت شرایط خیلی تغیر کرده تو دیگه اون رادین کوچولوی شیر خور مامان نیستی بهتره بگم علاوه بر شیر خیلی چیزای دیگه مثل سوپ,گوشت,کیک,ماست و...میخوری. ...
24 مهر 1393

بدون عنوان

نفسم. عمرم.بهانه ی زنده بودنم.... همیشه برایم بمان... این وبلاگ رانه برای تو بلکه برای خودم ساخته ام تادر دوران پیری باخاندان خاطرات کودکی ات جوان شوم وان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لماسمعوالذکر ویقولون انه لمجنون وماهوالا الذکرالعالمین رادینم.جوانمردم ... کارم دارد بجایی میکشد که ثانیه ای باتوبودن رابه دنیاعوض نمیکنم ...
27 مرداد 1393